بخش اول از دومین قسمت خاطره بسیار خواندنی و مستند مهندس ساعت نیا امروز منتشر شد. قرار بود وی طی عملیاتی به عنوان یک قاچاقچی بین المللی به صورت قانونی اعدام شود. اما خواست خداوند این بود که وی به دلیل “یک نخ سیگار” از این توطئه رهایی یابد.
این قسمت، با این جملات آغاز می شود:
آخرین قطعه پازل
چهارشنبه ۱۹ مهرماه ۱۳۷۹
جاده مخصوص کرج، گرمدره، کارخانه ایران مستربج، ساعت ۳ بعد از ظهر
حاج امیر، راننده وانت که در آن گرمای تابستان خیس عرق شده بود، با صدای بوق ممتد نگهبان را ناچار کرد دوان دوان دو لنگه در بزرگ کارخانه را باز کند. به محض بازشدن درها، حاج امیر گازش را گرفت و مستقیم به سالن تولید رفت و به یکی از کارگرها فرمان داد که بار را خالی کنند تا او یک آبی به دست و صورتش بزند.
برای خواندن این قسمت اینجا را “کلیک” کنید