با این توضیح که به دلیل مشکلات جدی که برای سلامتی ام پیش آمده و اصولا تا اطلاع ثانوی از نوشتن منع شده ام، اما به دلیل حساسیت های خاص ناچارم این داستان پر هیجان که خیلی ها خواسته بودند جزییات اتفاقاتی را موجب شد تا “یک نخ سیگار” مرا از یک توطئه کثیف نجات دهد، ناچارم از این بی نظمی پوزش بخواهم، در این قسمت آنچه را که در دفتر شریعتی اتفاق افتاد و ماموران خودسر با شادمانی رهایم کردند، برای آنان که این خاطره را تعقیب می کنند بازگو کرده ام.
امید که پسند آید و در نهایت این باور در ذهین شما بنشیند که به واقع گاهی معجزاتی رخ می دهد که قابل باور نیست.
اگر داستان را از ابتدا خوانده اید برای ادامه آن لینک “قسمت هفتم” را فشار دهید و اگر می خواهید داستان را از اول مطالعه کنید، لینک “از ابتدا” را فشار دهید.