اول: شامگاه دوشنبه، معروف ترین (یا دست کم یکی از معروف ترین) کلبساهای جهان (کلیسای نوتردام- Notre-Dame– پاریس) برای دومین بار در آتش سوخت.
دوم: عصر دیروز جلسه ای در سالن نشست های شرکت الکترو پیک جهت بررسی موازی کاری تشکیلاتی تامین کنندگان ماشین آلات و تجهیزات فراورش پلیمرها تشکیل شد که برای شخص من، دو نکته بیش از سخنان بی ثمر چند نفر (از جمله خودم) جلب توجه می کرد: ١) نظم و نظافت و پذیرایی سازمان یافته میزبان و فضای کاملا مدیریت شده یک واحد صنعتی موفق و بی سر و صدا؛ ٢) همکاری که پس از مدتها از دیدارش واقعا خوشحال شدم و از نمایش این خوشحالی دریغ نکردم و در مقابل او نشان داد که نه خوشحال است و نه اصولا صحبت های مرا از اینکه جویای احوالش هستم می شنود.
سوم: شامگاه دیروز، به دعوت انجمن ملی مراسم دید و بازدید سال نو در اتاق بازرگانی ایران برگزار شد و از برگزاری آن زمانی مطلع شدم که یکی از مدیران ارجمند انجمن چشم در چشم بنده، آن هم به دلیل اجبار برای ترک جلسه ناچار شد به این مراسم اشاره کند و جسب تعارفات رایج از بنده هم دعوت کرد که … و نیمه شب که تصاویر این جلسه را دیدم، بازهم از تصمیم چند سال اخیر خود برای عدم حضور در “دورهمی” های صنعتی که عمرم را برایش واقعا تلف کردم، خوشحال شدم، زیرا چهره هایی را خندان به هم می دیدم که می دانستم هیچ فرصتی را برای تخریب دیگری از دست نمی دهند.
چهارم: بیش از یک سال است در تلاش هستم تا قطعه ای را به نام “قطعه صنعتگران” در بهشت زهرا تدارک ببینیم تا باستان شناسان قرنهای بعد تصور نکنند، ایران هرگز صاحب صنعت نبوده است. یکی از آخربن پاسخ های دریافتی این بود که:”شرمنده ام. من برای خودم و همسرم در… مزاری تهیه کرده ایم”.
بازخورد اول:
اول: عبارت نوتردام (Notre-Dame) از دو واژه Notre (صفت مالکیت اول شخص جمع) و Dame (بانو) تشکیل شده است و بنابراین به معنای «بانویِ ما» است. بانو در این ترکیب، همان مریم مقدس، یا آنطور که کاتولیکها و مسلمانان میگویند، مریم باکره است: مادر عیسای ناصری، پیامبر مسیحیت. «ما» در این ترکیب اشاره به مسیحیان یا رستگاران دارد، افرادی که با پذیرش «پادشاهی خدا بر زمین» عیسی را بهعنوان فرستاده و «پسر» خدا بر کره خاکی به رسمیت شناختند. به همین منوال «Notre Père» (پدرِ ما: خدا) و «Notre-Seigneur» (آقایِ ما: عیسی) بخش لاینفک ادبیات کلیسایی فرانسه است.
در همین رابطه، امانوئل ماکرون شامگاه سهشنبه ضمن یادآوری حادثه آتشسوزی مهیب در کلیسای تاریخی نوتردام، در سخنرانی ۶ دقیقهای خود در کاخ الیزه که به طور زنده از شبکههای تلویزیونی پخش شد، از فرانسویان خواست تا از فاجعه نوتردام به عنوان بهانهای برای «اتحاد» و «تلاش برای بازسازی» کشور استفاده کنند. وی همچنین با ذکر این که رئیس جمهوری تنها مسوول «مدیریت اضطراری» نیست، همگان را به «بردباری» در کار بازسازی دعوت کرد. همان شب هم سه خانواده معروف و ثروتمند فرانسوی رقمی بالای ٧٠٠ میلیون دلار را برای بازساخت “قلب پاریس” تامین کردند.
دوم: جلسه ی رسیدگی به انشقاق میان ماشین سازان به تنها نتیجه ای که نرسید، همان “نتیجه”ای بود که جلسه برایش تشکیل شد و سرجمع حدود ١٣٠-١۵٠ ساعت/نفر وقت با ارزش ترین مدیران این مملکت تلف شد؛ شاید خسارتی در حدود ١۵٠ تا ٢٠٠ میلیون تومان، بگذریم از دلنگرانی واقعی و قلبی من برای احتمال مشکل شنوایی یک همکار قدیمی.
سوم: تصاویر و شنیده های مربوط به میهمانی شب قبل انجمن ملی از آن حکایت دارد که برآورد مدیران مدعو از حضور حدود ٣٠٠ – ۴٠٠ نفری اهل صنعت چندان که باید محقق نشده و اصل این دید و بازدید هم به نتیجه ای درخور برای رفع مشکلات صنعت نرسیده است.
(توضیح تصویر: شادمانم که دست کم و هنوز هم عزیزان انجمن ظروف یکبار مصرف را با لبخندهایی بی ریا در کنار هم می بینم)
چهارم: سوگمندانه (در بخش نتایج مطالعه خواهید کرد که) صنعت و تجارت ایران در ورطه ی نابودی قرار دارد و شاید قرنها بعد باستانشان در زیر مخروبه های این مملکت اصولا اثری ازینکه ما ملتی “صنعتگر و بازرگان هم” بوده ایم، نیابند.
حال،مایی (و فقط مایی) که مدعی میهن دوستی هستیم، اگر می توانیم شرافتمندانه به افکار خود احترام بگذاریم، بازهم بد نیست به این توصیه توجه کنیم که ضرورت دارد، قطعه ای با عنوان “قطعه صنعتگران” در یک گورستان تدارک ببینیم و دست کم همان محیط بشود جایگاه بسیاری از دیدارهای اهل صنعت و تجارت.
بازخورد دوم:
صاحبان صنعتی که روزگاری برای خودش وزنه ای بود و مایه افتخار و می توانست از صادرکنندگان بزرگ کشور باشد، و اینک در هر دو ورطه ی واردات و ساخت در سراشیبی قرار گرفته، بی آنکه به ضرورت دست در دست هم داشتن و فراروی دشمن مشترک ایستادن بیاندیشند، دوستانه و مشفقانه به روی هم چنگ می کشند و در اکثریت فقط به منافع فردی خود فکر می کنند. چنین مجموعه ای عاقبتی جز سقوط ندارد.
بازخورد های سوم و چهارم:
چه نوع تعجب آور مواجهه آن همکار و چه عمق تصاویر میهمانی سال نوی دیشب و همه همین نوع میهمانی ها و تصاویرش که وقتی آنها را با دانسته هایم مطابقت می دهم، حالم به هم می خورد از خودم که چه عمری را برای چه شرایطی تلف کرده ام، فقط مرا به اینجا می رساند که ما مردم (در اکثریت) به جامعه ای هفت رنگ تبدیل شده ایم و تبلور رنگمان صرفا به زاویه تابش نور بستگی دارد.
نتیجه:
فضای باز اجتماعی ۴٠ سال گذشته که به همه ما اجازه داد هرکاری که دلمان می خواهد انجام دهیم اما فقط از خط قرمزهای سیاسی عبور نکنیم، اینک می تواند به خودمان و به جهانی که ما را مورد مطالعه قرار می دهد، ثابت کند، که ما وارثان همان “ملا نصرالدین”ی هستیم که گفت:” مرکز کره زمین همین جاییست که من ایستاده ام”.
ما ملتی شده ایم که در برابر دولت های حاکم و تصمیمات آن و جهانی که ما را به خاطر ثروتهای زیرپایمان احاطه کرده و برایمان دل می سوزاند، نقشی همانند “دیوار ورزش اسکواش” پیدا کرده ایم، که دایما در حال بازگرداندن ضربات دریافتی هستیم، نه اینکه خود آغازگر ضربه زدن باشیم؛ ما مردمی که حتا حاضر نیستیم برای نمادینه کردن اتحاد یک صنعت از جسم بی جان خودمان هم مایه بگذاریم، و همان مزار خود را محور گورستان های جهان می دانیم؛ ما مردمی که برای دریافت ساده ترین حق خود در نهایت در صف نانوایی و پمپ بنزین با یکدیگر می جنگیم؛ ما جماعتی که به جای صف کشیدن در برابر “تفرقه بنداز و حکومت کن های” وزارت صمت و پتروشیمی ها و گرفتن مواد و ابزاری که حق ماست، دایما دنبال با انصاف ترین دلال مواد و کم انتظارترین فلان کارمند دولت هستیم (تا جایی که به این صنف بستگی دارد و شاید در بقیه اصناف هم همین باشد)؛ و ما مردمی که صرفا برای نابودی رسانه های مستقل و مبارز خود سرافسوس می جنبانیم و به رسانه های زرد پر و بال می دهیم تا تصویری بیشتر و سخنانی مشعشع تر از ما انعکاس دهند، به واقع برای زیستن در جهان متحد امروز، کدام ابزار اتحاد را داریم؟
باور دارم که تا زمانی که ما مردم (تاکید می کنم در اکثریت) محور تمام امور جهان را شناسنامه و منافع شخصی خود می بینیم، محال است بتوانیم با یکدیگر متحد شده و همسوی کشورهای پیشرفته جهان قرار بگیریم.
سوگمندانه ناچارم این نظر را هم ثبت کنم که؛ کشور، ملت، صنعت و تجارت ایران، جملگی را، در ورطه ی سقوطی هولناک می بینم و از این بابت برای همه، به ویژه نسل آینده بسیار متاسفم، اما شخصا وجدانی راحت دارم که در تمام روزهای۴٠ ساله ی اخیر، اگر آن طور که می خواستم زندگی نکردم و آن طور که شایسته و بایسته و حق بود، خود و خانواده خود را از بسیاری از مواهب محروم کردم، اما در عوض برای نام کشور و ملتم جنگیدم و آنجا که لازم بود تا به انتقادهای تند بپردازم، هرگز در برابر هیچ قدرتی سکوت نکرده و سر تعظیم فرود نیاوردم. می دانستم و می دانم که، عریان به دنیا آمده ام و سهمم ازین جهان چند متر چلوار می توانست باشد که به آن هم نیازی نیست زیرا حسب وصیتم، در پایان راه، جسمم جهت “آموزش بالینی تشریح” به یک دانشکده پزشکی در نقطه ای دور افتاده از خاک میهنم برای یادگیری جوانان آینده تحویل خواهد شد و صرفا، قلبم در زیر پای پدر به یادگار مدفون خواهد شد.
ایکاش، بودن با هم در یک گورستان را از صنعت دریغ نمی کردیم.
احمد علی ساعت نیا
روز چهارشنبه ٢٨ فروردین ماه ١٣٩٨